شاذ و نفسگیر و هراسان و پریشان بود
عشقت برای من بلندیهای جولان» بود
معشوق، بانویی ز سرحد مسلمانی
آنسوی دیگر یک یهود نامسلمان بود
رسوایی ما باز هم پنهان نخواهد ماند
وقتی که عمقش از مریوان تا سراوان بود
من زندگی را سخت دیده، سخت افتادم
بیآبرویی سرنوشت سختجانان بود
این سرنوشت قلبهای سنگی سرد است
قلبی که خالی از مرام مهربانان بود
یک تن از اینجا رد شد و جمعی به دنبالش
مرد پریشانی که مجنون خیابان بود
در من تضادی زندگی میکرد و خواهد کرد
مردی که مومن بود و خالیتر ز ایمان بود
دیگر مرا از خاطرات خویشتن بردار
دیوانهات، چون نقطهای، لبریز پایان بود
درباره این سایت