چقدر باده بنوشم ز یاد من بروی؟

چونان مهاجر ناچار از این وطن بروی؟

تو بخشی از ژن عاشق‌تبار من شده‌ای

نمی‌شود که از این جان و این بدن بروی

چنان ز بوی تو مستم که تا به وقت ابد

بعید باشد از این سرزمین تن بروی

رجز برای تمام جهان‌تان خواندم-

کفن‌کفن بروم، تا وطن‌وطن بروی

برای عشق، تمام وجود تو بس نیست-

مباد ناقص» و نیمه»؛ و نسبتاً» بروی

مرا به ارتش گل‌های انس بسپاری 

و خود به جنگ شقایق و نسترن بروی

و عشق؛ رمز شب ناتمام دنیا بود

مباد بی‌‌مددش، جنگ تن به تن بروی



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها